-
خدایا ...
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 19:25
ای وای ای وای ای وای داروی شیمی درمانی چقدر گرونه. خدایا رحم کن. خدایا رحم کن. به حال مریض ها گرفتارا و بیچاره ها رحم کن.
-
دلم روشنه
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1392 12:15
هوا واقعا سرده. یه دقیقه رفتم ببیرون اومدم یخ زدم. من دوست دارم همه فصل ها روال خودشون رو داشته باشن. زمستون برف بباره تابستون گرم باشه و بهار هوا خوش خوشان. دوست ندارم زمستون بی برف و بهار سرد رو. دلم میخواد گل بکارم. اما روحیه ام یه کم کسله. دلیلشم اینه که تو این مملکت یه روز خوش بی مشکل وجود نداره انگار. یعنی واقعا...
-
بیربط نوشت
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 13:55
یه روزایی مثل امروز خیلی هیجان زده ام و البته کلی انرژی دارم و یه عالمه حس مثبت اطرافم می چرخه. اینجور روزا کلی تصمیم خوب میگیرم و کلی احساس خوب پیدا می کنم. دو روز پیش گفتم که پنج شنبه ها معمولا کلاس نمیگیرم چون ممکن سفر پیش بیاد و بخوام کنسل کنم. گفته عیبی نداره من هم گفتم باشه اگر جایی نرم کلاس میگیرم. با من هماهنگ...
-
بازم زلزله
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1392 16:58
خدایا حکمتت رو شکر. دستت رو به طرف ایران نشونه گرفتی ها. ما وضعمون انقدرها هم خوب نیستا.
-
اضافه شد
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 12:10
وقتی این صفحه رو باز می کنم یه جور حس عذاب وجدان میاد سراغم. از اینکه خیلی کم می نویسم و خیلی کم کامنت میذارم. راستش رو بخواید این روزا خیلی دست و دلم به نوشتن نمیره. از نظر دادن هم یه جورایی گریزان شدم. حس خوبی نیست. دلم میخواد بیشتر بشنوم و کمتر حرف بزنم. الآن حس یه آدم آویزون رو دارم. حدود دو سه ساعت دیگه نتایج رو...
-
ازدواج هندونه ایه واسه خودش
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 12:53
با تمام احترامی که برای ازدواج های سنتی قائلم، اونایی که عشق قبل از ازدواج رو درک نکردن یه لذت خیلی بزرگ رو درک نکردن. نگاه های دزدکی، دلواپسی ها و انتظارهای اعصاب خورد کن اما شیرین، پنهان کاری ها و جدل های فرسایشی ... گاهی نمیتونم جنس علاقه آدمهایی که به واسطه خواستگاری یا معرفی با هم ازدواج می کنند رو درک کنم. حس می...
-
بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم ...
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 12:56
ظاهرا سال جدید شروع خیلی خوبی داره. اول از همه اینکه یه طلب تپل که بهش نیاز دارم داره اگر خدا بخواد وصول میشه. خدا طرف رو خیرش بده اگر به موقع بهم بده خیلی خوب میشه. از اون طرف هم یه تدریس گرفتم که امیدوارم شروع خوبی باشه و بتونم چتد تا کلاس خصوصی خوب بگیرم. ترجمه هم که مثل همیشه انجام میدم و خدا رو شکر از درآمدش...
-
امسال
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 12:06
سرماخوردگی و گلو درد و سرگیجه کشت من رو. بعد از مدت ها مجبور شدم سرم وصل کنم. فک کن. فشارم انقدر پایین بود که داشتم می مردم. با این حال یک ذره هم پرهیز نکردم و تا تونستم از ترشی های مامان خوردم. زیاد نتونستم جایی برم و بیشتر تو خونه بودیم. خداییش هم دلم نمیومد مامان رو ول کنم. فقط یه روز دو تایی رفتیم بیرون. حالا از...
-
سال جدید
جمعه 16 فروردینماه سال 1392 19:46
سال نوهمه با تاخیر مبارک. امیدوارم امسال سال خوبی باشه.یعنی واقعا امیدوارم. تا جاییکه تونستم همه وبلاگها رو خوندم. سعی میکنم بیشتر بنویسم.
-
خود درگیری
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 13:29
بوی شامپو فرش ... بوی تاید ... دست درد ... غذای سرد دیشب ... من و یه دنیا کار ... من و یه دنیا تنهایی ... کتاب ها ... وای کتاب ها که تمومی ندارن ... من و امید ... من و یه سال نو و یه بهار قشنگ ... من و نو شدن... همین سه تا به همه اون بالایی ها می ارزه همه تموم کردن من شروع خسته ام ... خوابم میاد ...
-
ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 19:16
واقعاً جا داره بعد از این مدت یه سلام جانانه خدمتتون عرض کنم. خداییش دلم خیلی براتون تنگ شده بود. کنکور رو دادم. خوب که ندادم اما برای شروع خیلی خوب بود. شب قبل همسرک گیر داده بود که سریال ببینه و خواب من رو خراب کرد. کل جلسه اتحان داشتم از خواب می میردم. اصلاً توانایی تحلیل نداشتم. امروز هم خونه تکونیم رو شروع کردم و...
-
بازم من و مینیمال هام
چهارشنبه 6 دیماه سال 1391 12:49
یه حس خوب و دوست داشتنیه که علی رغم اینکه که پیش دوستات نمیری میان و بهت سر میزن. واقعاً لذت بردم. ممنونم که هستید. این روزا تبریز خیلی سرد شده. یا شاید هم من سرمایی هستم اما واقعاً تحمل سرما برام سخت شده. قابل توجه گل نسای عزیزم. دارم باقاطعیتی نسبی درس می خونم تا بازم شانسم رو امتحان کنم. میدونم که انقدر مهربونید که...
-
دالی
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 13:06
وای چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود. ببخشید که اینهمه وقته سر نزدم و حالا هم که اومدم نظراتتون رو بدون جواب تایید کردم. سرم این روزا بدجور شلوغه. سعی می کنم بیشتر بیام.
-
خوش خبر
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 10:11
فرانسه به میمنت قبول شدم. اعتماد به نفسم برگشت.
-
پراکنده از من
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 09:33
روزایی مثل امروز روزای خوبی هستن. به خصوص اگر روز قبلش هم سر کار نیومده باشی و تو خونه مونده باشی. من بدم. من بدم که تو خلاء دست و پا می زنم، که گوش هام رو گرفتم که چیزی نشنوم. از نظر من اخبار تلویزیون، و خوندن روزنامه و چک کردن سایت های خبری کلاً منتفیه. واقعا چه کاری از دستم بر میاد؟ همین بس نیست که تاثیر خبرها رو...
-
عرض سلام
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 09:20
یه کم سرم این روزها شلوغه. مثلاً همین امروز باید تا نه شب بیرون از خونه باشم. همسرک هم خونه تنهاست. آشپز هم احتمالاً ایشونن . کلاً ممکنه یه مدت کمتر سر بزنم. گوگل ریدر شرکت پوکیده تو خونه هم اینترنت ندارم. گفتم بگم که نذارید به حساب بی معرفتیم. روزهای خوب حق ماست.
-
کمک
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 13:01
الا ای کسانی که از اینجاها رد میشید. آیا کسی هست که بخواد دکترای آموزش زبان شرکت کنه؟ اگر آره به من سریع خبر بده کارش دارم.
-
تولدم مبارک
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 09:47
امروز روز منه. پیشاپیش از همه اونایی که تبریک گفتن و قراره بگن ممنونم.
-
برای تو که نماد استقامتی
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 13:28
نسرین جان اشک های من کمکی میکنه؟ چطور تحمل می کنی این روزها رو؟ شنیدم حتی مایعات رو هم ... آخ زن، مادر، همسر، آرمان ... خجالت می کشم و خشمگینم درد می کشم و خشمگینم این دو خط دین من رو به تو ادا نمیکنه تمام زنان این سرزمین به تو وامدارن
-
هر دم از این باغ بری می رسد ...
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 11:48
این صفحه از صبح جلوم بازه. انگار که باید چیزی بنویسم. یه کم گیجم. از افکارم مطمئن نیستم. مسخ صدایی هستم که از اعتقادات خواننده اش بی اطلاعم. و این آزارم میده. آزارم میده اما شنیدن صداش تخدیرم میکنه. ترسی تو وجودم نیست فقط یه حس گنگه. یه جورایی زیر و زبر شدم انگار. به داداش کوچیکه می گفتم عذاب نسل ما فوران اطلاعاته....
-
زخم
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 14:23
الان یکی از اون زخم هایی که داره روح من رو میخوره باز نشدن جی میله.
-
امروز
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 10:35
کلا در زندگی روزهایی هستند که همه چیز ریز ریز روی مخه. امروز هم یکی از اون هاست. جی میل و به تبع اون ریدرم باز نمیشن. به خودم میگم عیبی نداره. ولی وقتی این آمار عیبی نداره ها میزنه بالا آدم کلافه میشه. از دست همسرک خیلی ناراحتم. از بی توجهی هاش. از گاهاً بی مسئولیت هاش. و البته از خودم ناراحت تر که از بس مراعات می کنم...
-
کیشلوفسکی 1- زندگانی دوگانه ورونیک
شنبه 11 آذرماه سال 1391 10:07
تحصیلات هنری ندارم. شاید حتی درک کمی هم از نقد از فیلم دارم اما تا دلتون بخواد عاشق فیلم دیدنم. فیلم دیدن حرفه ای رو هم با یک کارگردان حرفه ای شروع کردم و بعد کم کم وارد ژانرهای مختلف شدم. اغلب هم تا تمام فیلم های قبلی یک کارگردان رو ندیده باشم درباره کلیت کارش نظر نمیدم. تصمیم دارم اینجا یه بخشی بذارم درباره فیلم...
-
خواب
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1391 10:09
خواب میبینم تو کلاس موسیقی ثبت نام کردم. بعد از ورود من استاد کلاس که آقای رضا گوران باشن وارد میشن و پشت سرش آواز نویسنده وبلاگ ردپای زندگی. آواز یه تکه نمایش اجرا می کنه که خیره کننده است و کاملاً معلومه که آقای گوران از کارش خوشش اومده. کم کم همه کلاس در حال ادا در آوردنن و من در حال اعتراض به استاد که این تقصیر...
-
پی نوشت پست پایین
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 12:50
به پست پایین اضافه کنید : "ای وای باقالی خانوم دختر قارقولک* خانوم هم 4 ماهه حامله است پس تو کی بچه میاری؟" * زبان فارسی من رو به خاطر کلمات مندرآوردیم ببخش.
-
آذر
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 09:48
لا به لای خاطرات، توی تاریک و روشن، پرده هایی که باد می پیچه تو تنشون، سیاه و سفید ... من همه این سال ها رو زندگی کردم. ۱۴ آذر سی سالگی من از راه میرسه. حس ناخوشایندی نیست اما می ترسم که بیفتم تو سراشیبی عمر و روزهایی که باید زندگیشون کنم از دستم بلغزن. آه که حس عجیبیه ... صبحی مثل امروز، خنکُ سرد، با کلی دوست دارم تو...
-
نخند
سهشنبه 7 آذرماه سال 1391 12:29
اگر نمی خندید باید بگم در یک اقدام کاملا خودجوش شلوارم پاره شده و الآن چه کار کنم من؟ چطوری برم تا خونه؟ ای خدا ... خونه مامان به غایت خوش گذشت. نذری هم هم دادم. اونم خوب شده بود شکر خدا. وای شلوارم.
-
اعتراف
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 14:16
من همین الان فهمیدم عاشق همایون شجریانم. عاشق خودش نه صداش. اعتراف دیگه. (آیکن من رو شطرنجی کنید الآن)
-
من و افکارم
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 09:41
بشین. بشین سرجات. آهای با تو ام. خسته ام کردی. یه دقیقه ازتون خلاصی ندارم. یه بند دارید باهم کشتی میگیرید. تو سر و کول هم می زنید. اعصاب برام نمونده. آهای فکر مهاجرت تو دیگه بشین تو این اوضاع. فعلاْ باید به سفرم و نذری دادنم فکر کنم. فکرهای دو دو تا چهارتا باید دست و پاتون رو ببندم بندازمتون یه گوشه ها. فکر دکترا تو...
-
خوشا زان عشق بازان یاد کردن ...
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 11:39
من به انگشت هام مدیونم. این انگشت ها می تونستن نوازنده یه ساز باشن و همه احساسات درونی رو زخمه کنن روی ساز. می تونستن جرقه فوران تمام اون چیزایی باشن که در روح من میگذرن. یا می تونستن مرکب قلم باشن برای چرخیدن روی کاغذای روغنی و خطاطی کردن. می تونستن با جیغ قلم فریاد بزنن. اما بجاش من ازشون کارهای دیگه کشیدم. کارهایی...