کاش چیزی به اسم احساس نگار وجود داشت تا کیفیت حس آدم رو تو همون لحظه ثبت کنه. اونوقت مجبور نبودی حست رو بریزی تو قالب کلمات و تقریباً مطمئن باشی همون چیزی نیست که تو وجودت رخ داده.
بعضی غم ها و نوستالزی ها خیلی ظریفند. خیلی ظریف و بیان نشدنی. نمیتونی حست رو از به خاطر آوردن یه خاطره دور، یه تصویر از یک ملاقات، یا یک حسرت توصیف کنی. مثل من که نمیتونم جنس حزنم رو بعد از شنیدن ترانه"در شب" شمس لنگرودی توصیف کنم.
خانم میم که صبح روز 17 تیر 93 با تلفنتون از خواب بیدار شدم، بی نهایت
ممنونم. روزم رو ساختید. خانم دوست داشتنی و عزیز، بسیار متاسف شدم که اون
لحظه در شهر محل اقامت شما نبودم اما باور کنید طعم شیرین این تماس تلفنی
رو خیلی دوست داشتم. شما به من یادآور شدید راهی که این سالها رفتم درست
بوده. حیف که خدا به شما فرزندی نداده که مهربانی صداتون رو از ورای گوشی
تلفن مزه مزه کنه.
روزهام رو با بنیامین میگذرونم شاید چون کلی خاطره تو من زنده می کنه.
خاطرره خوابگاه شهرک و خرید از بازارچه درب و داغونش. خاطره الف. دوستی
شیرازی فوق العاده محجوب و دوست داشتنیم که ایشا... همیشه تنش سالم باشه.
من
کلاً آدم خاطره بازی هستم. با خاطره هام زندگی میکنم و اغلب از به یاد
آوری روزایی که گذشتن، آدمایی که بودن و دیگه نیستن غمگین می شم. حتی گاهی
غمگین میشم که اونی که قبلاً بودم نیستم. ناراحتیم به خاطر اینه که در واکنش به بعضی رفتارها و اتفاقات کلی خودم رو تغییر دادم.
حجم
بالای احساسات و تفسیرها و مو از ماست کشیدن من مایه دردسره. الآن آروم
ترم، نا مهربونی های دیگران رو بهتر درک می کنم و کمتر بهم میریزم. میدونم
اینطوری برای خودم بهتره. اما اون منی که نگران نگرانی های دیگران بود و به وجود آدمها بها میداد تو من گم شده. چشمام دارن برق شون رو از دست می دن و دنیام محدود میشه به چهار دیواری خونه خودم.
دوستی
هام دارن سطحی میشن. شاید همه آدمها این دوران گذر رو میگذرونن اما به روی
خودشون نمیارن. من اما نمیتونم فراموش کنم چی بودم و چرا اینطوری شدم.
ترجمه کردن با روزه گرفتن منافات داره. خوب آدم همش خوابش میاد نمیتونه کار کنه. مسئولین رسیدگی کنن.