-
گول خوردگی ...
یکشنبه 24 مردادماه سال 1395 14:39
نمیدونم باید از چی بنویسم. راستش بچه دارهای وبلاگ نویس انقدر از حس های خوب و شیرین بچه دار شدن می نویسن که انگار اصلا مشکلی وجود نداره. بچه ندارها عطف به پست قبل گول نخورید. "بچه داری به غایت سخت و دشوار است و آمادگی ذهنی فراوانی می طلبد اگر مثل من فقط روی دوارن بارداری متمرکز شوید لذت بسیار کمی را تجربه خواهید...
-
من، مادر
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1395 13:11
خوب گل دختر ما در یک اقدام غافلگیرانه چهارم خرداد، و حدود دو هفته زودتر به دنیا اومد و قدم رو چشم ما گذاشت. از سزارین نگم بهتره. چون خودمو واسه طبیعی آماده کرده بودم خیلی بهم سخت گذشت. کلا این بیست و چند روزه که از تولد گل دختر میگذره دچار انواع تالمات و توهمات و عذاب وجدان ها شدم و خوب باید اعتراف کنم خیلی لذت نبردم....
-
ترس
شنبه 28 فروردینماه سال 1395 14:23
حالا که داریم به آخراش نزدیک میشیم اعتراف می کنم که ترسیدم. میترسم نتونم از پس اینهمه مسئولیت بر بیام.
-
گر نگهدار من آنست که خود میدانم ...
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1394 12:29
قلب کوچیکش آروم و منظم میزد. صداش من رو احساساتی نکرد چون خیالم راحت بود، چون به خدا سپرده بودمش اما همسرکی که معمولاً احساساتی نمیشه گفت: دستم لرزید، واقعی شد. خدایا برای همه خیر بخواه.
-
آرام
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1394 10:22
قلبش تشکیل شده بود. کوچولو بود، اما حس کردم خیلی آروم و صبوره. بقیه رو نمیدونم ولی با اینکه تمام تلاشم رو میکنم که منطقی باشم و احساساتی نشم خیلی بهش علاقه دارم و میخوام که تا همیشه قلبش برامون بتپه.
-
هفته هفتم
شنبه 25 مهرماه سال 1394 09:05
وارد هفته هفتم شدیم و کماکان هیچ علائمی از داشتن یک عدد تمشک در دلمون نداریم. البته صبر کنید دل ضعفه شدید اگر جزء علائم باشه، به شدت داریمش (من و نی نی دو نفریم. چی فکر کردید پس؟). دیشب من هی میخوردم و همسرک غش کرده بود از خنده. میگفت چرا اینطوری میکنی؟ میگفتم نخند دلم ضعف میره خوب. سعی می کنم خیلی حساس نشم و تا سه...
-
غم انگیز
سهشنبه 21 مهرماه سال 1394 09:34
پشت میز محل کارم نشسته ام. همه همکاران هم پشت میزهایمان نشسته اند و همه به طرز غم انگیزی سکوت کرده ایم. من سعی می کنم به زور یک تکه کیک بخورم. تا به حال باردار نبوده ام که بدانم حالت یک زن در هفته ششم بارداری اش چطور باید باشد.که این حالت تهوع خفیف از صبحانه نخوردن است یا از علائم بارداری. نمیدانم لکه خون قرمزی به...
-
بالاخره که اون اتفاق خوبه می افته ...
سهشنبه 7 مهرماه سال 1394 12:29
خیلی وقت بود انگیزه ای برای نوشتن تو یه وبلاگ بدون خواننده نداشتم. اما الآن حس میکنم باید خاطراتم رو جایی ثبت کنم. پس اگر خدا خواست و چیزی که منتظرشم درست از آب در اومد به نوشتنم در اینجا ادامه میدم.
-
خود بی خبرم ...
شنبه 3 آبانماه سال 1393 11:01
بی خبری خوش خبریه دیگه. من الانم بی خبرم از همه چیز و همه جا. خوشم. واسه خودم خوشم. با کیکهای بسامه خوشم که یه روز پاییزی بی منت و فقط برای من پخته شده. با شلفای تازه ام خوشم. با ماگ های خوشگلم. با اینکه دنیا رو آسون گرفتم خوشم. کاش زودتر فهمیده بودم و انقدر عذاب نمی دادم خودم رو.
-
دوستم اومد.
سهشنبه 1 مهرماه سال 1393 09:13
پاییز عزیزم ! خوش اومدی. عاشق رایحه خنک و نوستالژیکتم.
-
یه بویی نمیاد؟
شنبه 29 شهریورماه سال 1393 09:18
یه کم بوی ماه مهر میاد. ماه خنک و دوست داشتنی اما دلگیر من. من عاشق مدرسه بودم. بهتر روزای عمرم رو تو مدرسه گذروندم. هنوزم سرم رو میدم برم دانشگاه اما واقعاً تو ایران نه. دیگه دلم نمیخواد تو ایران برم دانشگاه.
-
سخته
یکشنبه 23 شهریورماه سال 1393 23:10
آویزان. جایی بین امید و ناامیدی. بین هست و نیست. منتظر.
-
چالش ناک
شنبه 22 شهریورماه سال 1393 08:42
گفت خسته ام. گفتم خدا کنه که خستگی جسمی باشه تا با خوابیدن برطرف بشه. خستگی روحی با هیچی خوب نمیشه نه با دوش گرفتن،نه با چرت زدن و به خودم فکر کردم که هر روز صبح باید به خودم یادآوری کنم که بشاش باش، فراموش کن، اینم می گذره ... نعمتیه که یه دوست خوب داشته باشی که به تموم غر غر هات گوش بکنی و تازه اخلاقش هم تا حدودی...
-
خوبه اینجا هست ...
سهشنبه 18 شهریورماه سال 1393 10:40
اگر برادر هستید هرگز پشت خواهرتون رو خالی نکنید. به خصوص خواهری که پدرش رو از دست داده. اگر به هر دلیلی ازش یاد نکردید بدونید که غم عظیمی رو تحمل می کنه و درد می کشه. اگر به تحریک زنتون باهاش قطع رابطه کردید بدونید که درد زیادی رو بهش تحمیل کردید. اگر همسرش مرتب با خواهراش بود و بهشون احترام گذاشت و برگشت و دید شما...
-
ازت بدم میاد ...
سهشنبه 31 تیرماه سال 1393 22:25
برای من نفرت انگیز ترین آدم ها، دروغگوها هستند.
-
احساس نگار
دوشنبه 30 تیرماه سال 1393 15:21
کاش چیزی به اسم احساس نگار وجود داشت تا کیفیت حس آدم رو تو همون لحظه ثبت کنه. اونوقت مجبور نبودی حست رو بریزی تو قالب کلمات و تقریباً مطمئن باشی همون چیزی نیست که تو وجودت رخ داده. بعضی غم ها و نوستالزی ها خیلی ظریفند. خیلی ظریف و بیان نشدنی. نمیتونی حست رو از به خاطر آوردن یه خاطره دور، یه تصویر از یک ملاقات، یا یک...
-
تشکر نبشت
سهشنبه 17 تیرماه سال 1393 10:34
خانم میم که صبح روز 17 تیر 93 با تلفنتون از خواب بیدار شدم، بی نهایت ممنونم. روزم رو ساختید. خانم دوست داشتنی و عزیز، بسیار متاسف شدم که اون لحظه در شهر محل اقامت شما نبودم اما باور کنید طعم شیرین این تماس تلفنی رو خیلی دوست داشتم. شما به من یادآور شدید راهی که این سالها رفتم درست بوده. حیف که خدا به شما فرزندی نداده...
-
بنیامین
دوشنبه 16 تیرماه سال 1393 10:55
روزهام رو با بنیامین میگذرونم شاید چون کلی خاطره تو من زنده می کنه. خاطرره خوابگاه شهرک و خرید از بازارچه درب و داغونش. خاطره الف. دوستی شیرازی فوق العاده محجوب و دوست داشتنیم که ایشا... همیشه تنش سالم باشه. من کلاً آدم خاطره بازی هستم. با خاطره هام زندگی میکنم و اغلب از به یاد آوری روزایی که گذشتن، آدمایی که بودن و...
-
آهای ...
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1393 11:00
آهای اونایی که الآن به ضرب کولر خونه تون رو خنک نگه داشتید! بدانید و آگاه باشید که تنها با باز گذاشتن درب بالکن خانه نقلی مان در حال یخ زدن می باشیم. پزشم به شما می دیم حالشم می بریم. والا ... ترجمه کردن با روزه گرفتن منافات داره. خوب آدم همش خوابش میاد نمیتونه کار کنه. مسئولین رسیدگی کنن. فعلا همین. کلی کار دارم. توی...
-
جهت ثبت در تاریخ
یکشنبه 1 تیرماه سال 1393 10:14
ایران از آرژانتین باخته و من هم زمان هم احساس غرور میکنم هم یک غم شدید. غرور از اینکه آرژانتین به زور و با یک گل ما رو برد و غم به خاطر اینکه اینهمه به در بسته زدیم. ایران اینروزا شده حکایت همین بازی. تلاش و تلاش و تلاش و خوردن به در بسته.
-
سر گرمم
سهشنبه 27 خردادماه سال 1393 09:10
سرگرمی جدیدم اینه که صبح ها زود برسم، بشینم تو پارک، هدفون تو گوشم بزارم، به چهچهه همایون عزیزم گوش بدم و مجله داستان بخونم و همینطوری لذت ببرم و بقیه رو بسپرم به گذر زمان و خدایی که میگن همین نزدیکی است. تو همین لذت بردن ها فکر می کنم به اینکه بلد نیستم قهوه دم کنم، حتی شاید یه چایی درست هم دم نکنم. به اینکه می تونم...
-
سیاهی ...
دوشنبه 5 خردادماه سال 1393 08:51
من تنها ماندم و رو سیاهی به چهره هیچ زغالی نخواهد ماند.
-
من سردرگم
شنبه 27 اردیبهشتماه سال 1393 16:47
-
یک روز ...
یکشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1393 09:53
یک روز رسد غمی باندازه کوه یک روز نشاط اندازه دشت افسانه زندگی همینست عزیز در سایه کوه باید از دشت گذشت الآن من همینشونم، همین عزیز این شعره که متاسفانه نمیدونم شاعرش کیه. خدا استاد خطم آقای منوری رو حفظ کنه. این شعر رو تو کلاس ایشون یاد گرفتم. مرد فوق العاده ای بود با خطی بسیار خوش. اون سالی که شاگردشون بودم روز پدر...
-
من فمینیست
جمعه 19 اردیبهشتماه سال 1393 11:17
-
من بیگناه
پنجشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1393 13:51
-
غم کمی نیست
جمعه 12 اردیبهشتماه سال 1393 18:32
نمیدونم چرا اینطوریه. غم انگیزه که نتونستم آخرین تصویر محمدرضا لطفی رو توی ذهنم نگه دارم و حالا هم که رفته. از اینکه این آدم های بزرگ از بین ما میرن متاسف میشم. حس خوبی نیست. تبریز که بودم موفق شدم کنسرتش رو برم وحالا چقدر خوشحالم که تونستم تجربه اش کنم. حتی باعث شده دلم برای تبریز هم تنگ بشه. چی میشد آدمها فراتر از...
-
میشه بگی؟
دوشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1393 10:27
واقعا هدف خدا از خلقت بشر چی بوده؟ قرآن می خونم با معنیش. تا این رشته راه به کجا برد.
-
منفجر می شود ...
یکشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1393 11:16
یک چیزهایی یکهو ترک بر میدارند و می شکنند. دلیل شاید آنقدر محکم نباشد اما مدلول دچار یک فاجعه می شود، چیزی مثل یک مرگ ناگهانی. همینجا متوقف می شوم. از این جمله خوشم می آید. انگار نه انگار که از زندگی خودم حرف زده ام. بیشتر به جمله آغازین رمانی می ماند که قرار است از حصار پشت گوش اندازی های مدام من فرار کند و یک روز...
-
می خوام فقط خودم باشم
چهارشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1393 09:20
کلی حرف داری و وقتی این صفحه رو باز می کنی هیچی نیست. خالیه خالی. واقعاً نمیدونم چقدر دیگه باید دور خودم بچرخم تا بالاخره به سکون برسم. درد داره اینهمه گیجی. درد داره ببینی، نفست ببره اما توانایی عکس العمل نداشته باشی. روز زن هم گذشت. مثل تمام روزهای زن و مادر سال های پیش که بر خلاف تمام تبلیغ ها و احساسات خرج کردن...