بیربط نوشت


یه روزایی مثل امروز خیلی هیجان زده ام و البته کلی انرژی دارم و یه عالمه حس مثبت اطرافم می چرخه. اینجور روزا کلی تصمیم خوب میگیرم و کلی احساس خوب پیدا می کنم. 


دو روز پیش گفتم که پنج شنبه ها معمولا کلاس نمیگیرم چون ممکن سفر پیش بیاد و بخوام کنسل کنم. گفته عیبی نداره من هم گفتم باشه اگر جایی نرم کلاس میگیرم. با من هماهنگ نکرده به بچه ها گفته بیاید. من هم امروز میرم سفر. ای خدا چرا اول با معلم هماهنگ نمی کنن؟ خسته ام میکنه. حتما واسه خودش فکر می کنه دارم ناز می کنم.

دلم میخواد با تمام وجود باور کنم که زلزله کشته ای نداده. خدایا بلا رو از سر ملت دور کن.

یعنی این کابوس هشت ساله تموم میشه؟

کاش این مشکل فعلی حل بشه. یعنی به بهترین شکل حل بشه.

بازم زلزله

خدایا حکمتت رو شکر. دستت رو به طرف ایران نشونه گرفتی ها. ما وضعمون انقدرها هم خوب نیستا.

اضافه شد

وقتی این صفحه رو باز می کنم یه جور حس عذاب وجدان میاد سراغم. از اینکه خیلی کم می نویسم و خیلی کم کامنت میذارم. راستش رو بخواید این روزا خیلی دست و دلم به نوشتن نمیره. از نظر دادن هم یه جورایی گریزان شدم. حس خوبی نیست. دلم میخواد بیشتر بشنوم و کمتر حرف بزنم.

الآن حس یه آدم آویزون رو دارم. حدود دو سه ساعت دیگه نتایج رو میدن و من واقعا نمیدونم که چی میشه. هر چی که هست لااقل تکلیفم به این بخش روشن میشه. اما ته دلم این حس رو دارم که تا حدی مقبوله. برای منی که شش سال درس رو گذاشتم کنار و با خودم لج کردم این یه شروع دیگه است. توکل به خدا.

بازم به این پست اضافه می کنم.
فقط در حد مجاز شدن حساب کن. البته روی هم رفته برای شروع بدکی نبود.

ازدواج هندونه ایه واسه خودش


با تمام احترامی که برای ازدواج های سنتی قائلم، اونایی که عشق قبل از ازدواج رو درک نکردن یه لذت خیلی بزرگ رو درک نکردن.


نگاه های دزدکی، دلواپسی ها و انتظارهای اعصاب خورد کن اما شیرین، پنهان کاری ها و جدل های فرسایشی ...


گاهی نمیتونم جنس علاقه آدمهایی که به واسطه خواستگاری یا معرفی با هم ازدواج می کنند رو درک کنم. حس می کنم بیشتر یه تعهد و بعد کم کم یه عادت شکل میگیره که با علاقه اشتباه گرفته میشه.


در مقام مقایسه ناز و اداها و خواسته های اولیه در این جور ازدواج ها بیشتره و کوتاه اومدن های اولیه برای پا گرفتن زندگی کمتر.  نمیشه گفت دوام کدوم نوع ازدواج بیشتره. اما من شخصاً خوشحالم که عشق قبل از ازدواج رو تجربه کردم. حالا می دونم که چیزی کم ندارم. چون ازدواج واقعا یه هندونه سر بسته است و در دو حالت احتمال شکست وجود داره من حداقل از این تجربه محروم نیستم.

بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم ...

ظاهرا سال جدید شروع خیلی خوبی داره. اول از همه اینکه یه طلب تپل که بهش نیاز دارم داره اگر خدا بخواد وصول میشه. خدا طرف رو خیرش بده اگر به موقع بهم بده خیلی خوب میشه.


از اون طرف هم یه تدریس گرفتم که امیدوارم شروع خوبی باشه و بتونم چتد تا کلاس خصوصی خوب بگیرم. ترجمه هم که مثل همیشه انجام میدم و خدا رو شکر از درآمدش راضیم.


خیلی حس خوبیه وقتی تو خنکای خونه نشستی و از خودت و کارایی که کردی راضی هستی. امیدوارم ده روز دیگه که نتایج دکترا میاد از خودم راضی باشم. هرچند که من به درس خوندن ادامه میدم. اصلا درس رو به خاطر خودش دوست دارم. تازه دارم لذت می برم.


باید شروع کنم دوباره فیلم ببینم. راستی اونایی که فیلم های پر طمطراق و لباس های فاخر و دکوراسیون این جور فیلم ها رو دوست دارن حتما آنا کارنینا رو ببیننن. مسلما به پای خوندن رمانش نمیرسه اما من عاشق دیدن تصاویر زندگی اشرافی هستم و این یکی هم اشرافیت روسیه رو به تصویر میکشه. داستان غم انگیز زندگی آنا کارنینا.