خواب

خواب میبینم تو کلاس موسیقی ثبت نام کردم. بعد از ورود من استاد کلاس که آقای رضا گوران باشن وارد میشن و پشت سرش آواز نویسنده وبلاگ ردپای زندگی. آواز یه تکه نمایش اجرا می کنه که خیره کننده است و کاملاً معلومه که آقای گوران از کارش خوشش اومده. کم کم همه کلاس در حال ادا در آوردنن و من در حال اعتراض به استاد که این تقصیر شماست. بعد از کلاس سوار یه تاکسی میشم که من رو از خیابان های خلوت و تمیز کرج میگذرونه. 

 

باز هم با این تم از خواب بلند میشم که چرا این آدما تو خواب من بودن؟


همسرک بهم میگه به خاطر رفتارت با من و بقیه اعضاء خانواده ات بهت افتخار کردم. حس کردم بزرگ شدی. 

 

و من در آستانه سی سالگی بزرگ میشم؟

خواب را دریابیم

صبح گلوم درد میکرد و برای صبحانه بلند نشدم. خیلی هم عمیق خوابم می اومد. اونوقت یه خواب دیدم که یه جوری بود. کلی آدم بی ربط کنار هم قرا گرفته بودن.  

 

خواب چیه واقعاً؟ امروز دوست دارم فکر کنم توی خواب مرزها برداشته میشه و زمان در هم میشکنه. دوست دارم رویاها رو جدی بگیرم و با خودم فکر کنم چرا توی ضمیر ناخود آگاه من اینهمه آدم کنار هم قرا میگیرن. اینا چه ارتباطی با هم دارن یا تو کدوم بعد زمان با هم بودن. اونوقت خواب ها جالب میشن. به تعبیر خواب اعتقادی ندارم اما گاهی بعضی خواب ها روشن گرن مثلاً از مشکلات میگن یا پریشانی روح رو منعکس می کنن. 


پریشب به همسرک میگفتم خوبی راه دور زندگی کردنم اینه که میتونم فکر کنم بابا هنوز زنده است و تو خونه است. این حس خوبه. حس این که خونه منتظرته. فکر کنم اونایی که نزدیک خانواده هاشون زندگی می کنن این حس رو ندارن.
امروز هوا سرده. اما من ویر گل کاشتن دارم. ازش سر رشته هم ندارم.
عنوان پست شعری از حمید مصدق.