درد به سرم نیشتر می زند و من بدون عینک سبز انگوریم در نگاه کردن به صفحه مونیتور خیره سری می کنم. همین لحظه دلم می خواست صد خواننده داشتم که با من حرف می زدند و البته ته دلم خوب می دانم که به قدر کفایت مردم دار نیستم.
دلم می خواهد زنی باشم که هرگز کودک خودش را به آغوش نکشیده و ابداً احساس پشیمانی نمی کند. در عوض زنی هستم که زیر بار فشار خم می شود. زنی که هندوانه های زیادی با یک دست برداشته و خم می شود که هندوانه ها نریزند و نشکنند و در عین حال زنی هستم که دلم برای همسرم تنگ می شود و از آن طرف خودم را در قالب یک زن خانه نمی بینم.
نظم زندگیم به هم خورده. یک کوه لباس شسته به خانه حمله کرده و نفس مرا تنگ کرده اند و من به جای دفاع از خودم اینجا نشسته ام و هذیان می بافم.
من بر می گردم. به جایی که که سالها زندگی کرده ام. به امنیت خانه. به گرمای بخاری.