حس و حساسیت

حس می کنم خیلی بی خیال شدم. خیلی نسبت به بعضی مسائل خنثی شدم. خودم رو دوست ندارم. اعتقاداتم به باد رفته. یعنی یه جورایی زیر و رو شده. خود الآنم یه کم ترسناکه. خوب اینطوری نبودم. زیادی روشنفکر شدم انگار. این شک ها و فشارهای روحی متوالی کار دستم داده بی حس شدم.  

 

تازه می فهمم که بی حسی بده. 

شاید بعدا بیشتر نوشتم و منظورم رو شفاف کردم.

استادم دکتر علی شریعتی میگه :

قرآن کتابی است که نام بیش از 70 سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از 30 سوره اش از پدیده های مادی و تنها 2 سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز !

کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست ...

این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند، لایه اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و از آن هنگام که این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و برای تقدیس و تبرک و اسباب کشی بکار رفت، از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه و ... شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند وبالاخره، اینکه می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد.

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "

چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .

قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام.

یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،‌یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته ، ‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟

قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند... اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است …

قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو آز آخر به اول، ‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند، ‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند .

خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .

آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ،‌ گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم.

یک شب در تبریز

تبریز سرد، خونه گرم، تولد دلچسب، کادوی ناز، همسرک لپو و مهربون، قدم زدن تو برفا،آشپزی ای که ایندفعه یه معنای دیگه داشت.  

 

همه اش یعنی اینکه حالا قدر هم رو بیشتر می دونیم. 

یعنی اینکه برای رسیدن به روزای بهتر بیشتر تلاش می کنیم.

...

صفحه را باز می کنم و می بندم. خیره می شوم. گاهی به حرف های همکارم گوش می دهم که از آخرین باری که دیده بودمش تفاوت زیادی کرده. 

 

از درون درد می کشم. دور نیست که از هم دور شویم. تمام زندگی اشتباه کردم و  هنوز هم خیره سرانه چموشی می کنم. با خبر باش! اشتباه دیگری در راه است. می ترسم. از خودم .... از تو ....  

 

دلم به ماندن رضا نیست .... به برگشتن رضا نیست .... به مردن چرا .... 

 

بارها صحنه مردنم را تصور کرده ام ....   

خسته ام ....  

 

این ماسک قوی بودن را از من دور کنید. من به اندازه یه نوزاد بی پناه و ضعیفم ....

درگیری های فلسفی

در خیالم برای نوزاد نداشته ام قلاب بافی می کنم و به مغزم فشار می آورم که بدانم مادری غریزه است یا یک جبر تاریخی.