من سردرگم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یک روز ...

یک روز رسد غمی باندازه کوه 

یک روز نشاط اندازه دشت 

 

افسانه زندگی همینست عزیز 

در سایه کوه باید از دشت گذشت  

 

الآن من همینشونم، همین عزیز این شعره که متاسفانه نمیدونم شاعرش کیه. خدا استاد خطم آقای منوری رو حفظ کنه. این شعر رو تو کلاس ایشون یاد گرفتم. مرد فوق العاده ای بود با خطی بسیار خوش. اون سالی که شاگردشون بودم روز پدر به هنرجوها یه یا علی خطاطی شده زیبا هدیه داد. وه که بعضی ها چه بزرگوارانه تصاویر خوبی از خودشون به جا میذارن. 

 


از این سری من ...  ها بیشتر مینویسم که بدونید یه همچین آدمی هستم من که تمام درونیاتم رو میریزم رو دوری و از حس هام حرف میزنم. از دلخوری هام و کیف کردن هام.


مقتدرانه برای مصاحبه دعوت نشدم. چنین آدم با روحیه ای هستم من.
بدون اینکه از من تعریف کنید یا بهم بد و بیراه بگید نظرتون رو درباره نویسنده این وبلاگ بگید. البته منظورم همین دو سه تا خواننده گرامیه که برای نوشتن به من انگیزه مجدد دادن. به خصوص سارا (که ترجیح میدادم با اسم واقعی خودشون خطابشون کنم).

من فمینیست

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

من بیگناه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

غم کمی نیست

نمیدونم چرا اینطوریه. غم انگیزه که نتونستم آخرین تصویر محمدرضا لطفی رو توی ذهنم نگه دارم و حالا هم که رفته.  از اینکه این آدم های بزرگ از بین ما میرن متاسف میشم. حس خوبی نیست.

تبریز که بودم موفق شدم کنسرتش رو برم وحالا چقدر خوشحالم که تونستم تجربه اش کنم. حتی باعث شده دلم برای تبریز هم تنگ بشه.
چی میشد آدمها فراتر از غریزه میرفتن و بدون به میون کشیدن عشق انسانی فقط دوست هم باقی می موندن؟ آدمهایی که میتونستن دوستای خوبی برای هم باشن و فقط به همین دلیل از مصاحبت همدیگه محروم میشن. خدا رو شکر که من همسرک رو دارم که بهترین دوستم باشه.