غم کمی نیست

نمیدونم چرا اینطوریه. غم انگیزه که نتونستم آخرین تصویر محمدرضا لطفی رو توی ذهنم نگه دارم و حالا هم که رفته.  از اینکه این آدم های بزرگ از بین ما میرن متاسف میشم. حس خوبی نیست.

تبریز که بودم موفق شدم کنسرتش رو برم وحالا چقدر خوشحالم که تونستم تجربه اش کنم. حتی باعث شده دلم برای تبریز هم تنگ بشه.
چی میشد آدمها فراتر از غریزه میرفتن و بدون به میون کشیدن عشق انسانی فقط دوست هم باقی می موندن؟ آدمهایی که میتونستن دوستای خوبی برای هم باشن و فقط به همین دلیل از مصاحبت همدیگه محروم میشن. خدا رو شکر که من همسرک رو دارم که بهترین دوستم باشه.
نظرات 2 + ارسال نظر
سارا یکشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 08:00

1 - یعنی منظور شما اینه که عشق انسانی باعث فاصله گرفتن ادمها از هم و در نتیجه محرومیت آنها از مصاحبت همدیگه میشه ؟ ! !
2 - مگه تبریز نیستی خانم ؟ پس کجایی ؟ دیگه برنمی گردی ؟

... نمی تونم منظورم رو توضیح بدم ...

تبریز نیستم.

سارا یکشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:43

خب بگو دیگه کجایی ؟ نکنه از سربازان گمنام امام زمانی ؟

سرباز گمنام رو خوب گفتید.
پایتخت نشینم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد