من و ماه رمضان + اعتراف نامه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تصمیم

چه خوبه آدم یه وبلاگ داشته باشه و بتونه هر از چند گاهی توش بنویسه. میدونم که خیلی وقته ننوشتم و خیلی از دوستام رو از دست دادم اما میخوام بازم شروع کنم. از کتاب هایی که نخوندم بنویسم و از فیلم هایی که دیدم. از تصمیمم برای اینکه حتما دکترا قبول بشم. سعی می کنم بیشتر به اینجا سر بزنم.


بچه ها مچکریم ...

بابا آدم افتخار میکنه با بچه های تیم ملی میشه هفتاد و پنج ملیون.

کاش دوست های استنلی را من داشتم ...

نمیدونم چند وقته که ننوشتم. نوشتنم نمی اومد. اما حالا حرف زدنم گل کرده. اصلا این وبلاگ یعنی من همونطوری که هستم. هروقت تو دنیای واقعی پر حرف می شم و حرفم شنیده نمیشه به اینجا پناه می آرم.

شبکه نمایش یه فیلمی میده به اسم ظرف غذای استنلی. درباره یه پسر بچه هندی یتیم که به دوستاش نگفته پدر و مادر نداره و مدام نقش بازی می کنه که مادرش نیست که براش غذا بپزه و ... .

چیزی که دلم رو می بره شدت درک و فهم و همکاری بین بچه های هفت هشت ساله است. چقدر قشنگ از هم حمایت می کردن و پشت هم می ایستادن.

چیزی که این روزا خیلی آزارم میده نبودن این پشت گرمی است. نبودن یه دوستی که دوست باشه. که بی منت باشه.