نمیدونم چند وقته که ننوشتم. نوشتنم نمی اومد. اما حالا حرف زدنم گل کرده. اصلا این وبلاگ یعنی من همونطوری که هستم. هروقت تو دنیای واقعی پر حرف می شم و حرفم شنیده نمیشه به اینجا پناه می آرم.
شبکه نمایش یه فیلمی میده به اسم ظرف غذای استنلی. درباره یه پسر بچه هندی یتیم که به دوستاش نگفته پدر و مادر نداره و مدام نقش بازی می کنه که مادرش نیست که براش غذا بپزه و ... .
چیزی که دلم رو می بره شدت درک و فهم و همکاری بین بچه های هفت هشت ساله است. چقدر قشنگ از هم حمایت می کردن و پشت هم می ایستادن.
چیزی که این روزا خیلی آزارم میده نبودن این پشت گرمی است. نبودن یه دوستی که دوست باشه. که بی منت باشه.
سلام عزیزم... چه خبر مبرا... نیستی.. نمی گی این کلاغ پیر دلش برات تنگ میشه؟
سلام خاله
کلا تو مود نبودم. الآن هم همچین خوب نیستم. ببخش خاله
شما گلی
منم دلم دوست میخواد:((
یه دوستی که دوست باشه و بتونم روش حساب کنم
ولی حیف که ندارم
ظاهرا خیلی ها همین مشکل رو دارن و رنج می کشن
روزی هزار بار اینجا رو به امید اینکه نوشته باشی باز میکردمممم
خیلی خوبه که دوباره برگشتی
قربونت برم خاله
کاش منم داشتم
این آدرس جدید منه
واقعا کاش