من زنم ... و بر می گردم به تو ...


درد به سرم نیشتر می زند و من بدون عینک سبز انگوریم در نگاه کردن به صفحه مونیتور خیره سری می کنم. همین لحظه دلم می خواست صد خواننده داشتم که با من حرف می زدند و البته ته دلم خوب می دانم که به قدر کفایت مردم دار نیستم.


دلم می خواهد زنی باشم که هرگز کودک خودش را به آغوش نکشیده و ابداً احساس پشیمانی نمی کند. در عوض زنی هستم که زیر بار فشار خم می شود. زنی که هندوانه های زیادی با یک دست برداشته و خم می شود که هندوانه ها نریزند و نشکنند و در عین حال زنی هستم که دلم برای همسرم تنگ می شود و از آن طرف خودم را در قالب یک زن خانه نمی بینم.


نظم زندگیم به هم خورده. یک کوه لباس شسته به خانه حمله کرده و نفس مرا تنگ کرده اند و من به جای دفاع از خودم اینجا نشسته ام و هذیان می بافم.



من بر می گردم. به جایی که که سالها زندگی کرده ام. به امنیت خانه. به گرمای بخاری.

نظرات 2 + ارسال نظر
بیتا دوشنبه 20 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 16:20 http://moon14.persianblog.ir

سلام باران جان
متوجه منظورت نشدم. البته حس می کنم از حجم روزمرهه ای بیرون از خونه به تنگ اومده باشی.
خوبی ؟
پست هات رو می خونم. از اینکه مقاله ات هم از نظر خودت رضایت بخش بوده خیلی خوشحالم.
موفق باشی

سلام عزیزم.
ای همچین.

ممنون مهربون که بهم سر میزنی

سارا شنبه 25 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:51

سلام اول از همه بابت مقاله و زیارت مشهد خوشحال شدم بهت تبریک میگم دوم اینکه از پست امروزت تا حدی خوشم نیومد ! احساس و عاطفه رو از هر مادری که بگیری یک کالبد بی روح باقی میمونه ، چرا دوس داری مادری باشی که هرگز بچه ات را در اغوش نگیری و ابداً هم احساس پشیمانی نکنی؟! اینکه خیلی بده ! البته که تلاشت برای برداشتن هندوانه های سنگین ستودنیه ولی احساس و لطافت و ظرافت برای یک زن چیز دیگه ایه

تا حدودی با حرف شما موافق نیستم. خیلی ها هستن که تا اخر عمر مادر نمیشن اما عاطفه مادری قوی ای دارن.

و البته این جور پست ها در موقعیت خاصی نوشته می شن و حس اون لحظه نویسنده رو منعکس می کنن و لزوما نمیشه به همه لحظات زندگی تعمیمشون داد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد