غر غرو سلام میکنه ...

غر غرو به شما سلام میکنه. البه غر هام رو به جون همسرک می زنم. اون هم سکوت می کنه. عمیقا از یه چیزی ناراحتم و هرچی میگردم نمیدونم اون چیه. راستش یه بار یه کتابی ترجمه کردم که خیلی جالب بود. هرگز نفهمیدم چاپ شد یا نه. دقیقا توضیح داده بود که حس های بدمون به خاطر چیه. باید یه پیگیری کنم ببینم چاپش به کجا رسید. اگر چاپ نشده باشه میتونم قسمت هاییش رو اینجا بذارم. 

 

کلاس فرانسه داره خوب پیش میره هرچند که من خیلی عقبم اما میدونم جبرانش می کنم. این روزا خودم رو  بیشتر دوست دارم. به خودم بیشتر بها میدم اما همسرک رفته تو حاشیه. یعنی برای اینکه حالم خوب باشه یه جاهایی اون رو ناراحت میکنم. اون هم هیچ وقت اعتراض نمی کنه اما خوب میدونید که این اعتراض نکردن چقدر میتونه خطرناک باشه. نمیدونم واقعا ته دلش چی میگذره. آدم هیچوقت نمیتونه مطمئن باشه. 

 

به هر حال بهترم. لاک صورتی زدم و خودم از دیدن ناخن هام لذت میبرم.


الان زلزله اومد.

راستش ...

سریال راستش رو بگو رو دوست دارم. شاید چون یه جورایی دغدغه امه. البته باید گریم افتضاح و بازی های مصنوعی چند نفر رو فاکتور گرفت تا بشه تحملش کرد. اما از اینکه لعیا زنگنه عزیزم رو تو این سریال میبینم لذت میبرم.  

 

غروب های پاییز با زیر پتو خزیدن و چایی خوردناش دوست دارم وگرنه کی می تونه تحمل کنه خورشید اینقدر زود غروب کنه و همسرک انقدر دیر بیاد. باز کردن این وبلاگ و ایجاد یکی دو تا تغییر دیگه یه کم حالم رو بهتر کرده. 

محبت را کجا جویم؟

کاش تو این شهر یه دوست پایه که زبان هم خونده داشتم اونوقت کلی برنامه داشتم. 


یه جا خونده بودم که نگید کاش. اما نمیشه. 


دیروز یه خانوم مهربون از اون سرشهر برام از باغچه خونه شون انجیر آورد. اولین باریه که از این مردم یه همچین محبتی میبینم. هرگز این لطف فراموشم نمیشه.

خواب را دریابیم

صبح گلوم درد میکرد و برای صبحانه بلند نشدم. خیلی هم عمیق خوابم می اومد. اونوقت یه خواب دیدم که یه جوری بود. کلی آدم بی ربط کنار هم قرا گرفته بودن.  

 

خواب چیه واقعاً؟ امروز دوست دارم فکر کنم توی خواب مرزها برداشته میشه و زمان در هم میشکنه. دوست دارم رویاها رو جدی بگیرم و با خودم فکر کنم چرا توی ضمیر ناخود آگاه من اینهمه آدم کنار هم قرا میگیرن. اینا چه ارتباطی با هم دارن یا تو کدوم بعد زمان با هم بودن. اونوقت خواب ها جالب میشن. به تعبیر خواب اعتقادی ندارم اما گاهی بعضی خواب ها روشن گرن مثلاً از مشکلات میگن یا پریشانی روح رو منعکس می کنن. 


پریشب به همسرک میگفتم خوبی راه دور زندگی کردنم اینه که میتونم فکر کنم بابا هنوز زنده است و تو خونه است. این حس خوبه. حس این که خونه منتظرته. فکر کنم اونایی که نزدیک خانواده هاشون زندگی می کنن این حس رو ندارن.
امروز هوا سرده. اما من ویر گل کاشتن دارم. ازش سر رشته هم ندارم.
عنوان پست شعری از حمید مصدق.

خدایا

الان آهنگاین لحظه ام اینه: 

 

مرا مگذار و مگذر. 

 


یه ایده ای دارم. خدا کنه جواب بده.