نوستالژی

روزها که شروع به کوتاه شدن می کنن دلتنگی ها و نوستالژی های من بالا می زنن. شاید دلیلش اینکه که روزای آخر تابستان و اوایل پاییز اومدم تبریز وگرنه که قبلش از دلتنگی خبری نبود.

هوا هنوز هم یه نموره گرمه و خیلی بوی پاییز نمیده.

این روزا که وقتم خالی تره ضریب دلتنگیم هم بالاتره اما روی هم رفته خدا رو شکر.

تنبلی نمیذاره که من بشینم و روی کارهام تمرکز کنم. از بچگی همینطوری بودم. برای شروع کردن خیلی تعلل به خرج می دادم.

نمیدونم چرا تا به کسی پیشنهاد همکاری میدم طرف کلاً رابطه اش رو با هام بهم میزنه. آیا در لحن من چیزی مبنی بر سوء استفاده وجود داره؟ حتما داره دیگه که طرف های محترم دیگه یه پیام خشک و خالی هم نمیفرستن حالم رو بپرسن.

گل هایی که مامان برام کاشته جوونه زدن و دارن رشد می کنن. تازه از گشنیزهایی که کاشت یه سوپ عالی هم پختم. مامانی دوست دارم.

تو این مدت که نبودم یه عروسی هم رفتم. خوب بود تازه رفتیم آتلیه هم عکس انداختیم. آدما چقدر به ثبت خودشون علاقه دارن.

نظرات 2 + ارسال نظر
mxu سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:50 http://mxu.blogsky.com

سارا چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:38

مطمئنم اونایی که رابطه رو باهاتون به هم می زنند کم میارند در مقابلتون ، نگران نباشید در لحن و بیان شما جز زیبایی چیز دیگه ای نیست

امیدوارم اینطوری باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد