خیلی خوشحالم که رفتی ...

ننگ بر تو. ننگ بر تو. امیدوارم رسواییت رو با چشم هام ببینم. وقتی اومدی بیست و سه ساله بودم و پر از امید و امروز که رفتی سی و یک ساله و خسته.


من اگر به اندازه تمام این هشت سال اشک بریزم دلم خنک نمیشه. خنک نمیشه وقتی یادم میاد چه کارایی کردی وقتی یادم میاد چه تحقیرهایی رو به خاطر تو، قیافه ات، و رفتارات تحمل کردیم.


باورم نمیشه امروز هوایی رو تنفس کردم که اسم ننگین تو توش نبود.


آخرین سخنرانیت رو گوش دادم تا تصویر کریهت تا ابد تو ذهنم حک بشه تا بدونم بدی و بی شرمی تا چه حده.


حلالیت خواستی که نتونستی ست گندهات رو تکمیل کنی. امیدوارم به گوشت برسه که حدااقل من یک نفر حلالت نمی کنم.

نظرات 3 + ارسال نظر
سارا شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:28

سلام خوب هستی ؟ خیلی خطرییییییییییییی عزیزم !!!!!

سارا سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:05

سلام واقعا دلم براتون تنگ شده بود ، چند بار سر میزدم نبودید دیگه داشتم مأیوس میشدم ، مشکلی که اشاره کرده بودید حل شد یا نه؟

سلام
مشکل نبود دلخوری بود

یکی مثل تو شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:16

عزیز دلم
حرفای تو یه روز حرف دل منم بود
منم دختری بودم پاک و پر از آرامش
الان اوضام مثل توئه
اما با یه تفاوت
و اون اینکه من مثل تو قلبم رو از خشم و نفرت پر نگه نداشتم
خالیش کردم
و جای اونو پر از عشق به خودم کردم
نفرتو از خودت دور کن و اون آدمو به خدا، دنیا و روزگار بسپار
آرامشتو حفظ کن
خودتو دوست داشته باش و از زندگی لذت ببر

زمان زیادی لازمه تا اینهمه نفرت به یکباره از بین بره.
امیدوارم مشمول گذر زمان بشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد