ازدواج هندونه ایه واسه خودش


با تمام احترامی که برای ازدواج های سنتی قائلم، اونایی که عشق قبل از ازدواج رو درک نکردن یه لذت خیلی بزرگ رو درک نکردن.


نگاه های دزدکی، دلواپسی ها و انتظارهای اعصاب خورد کن اما شیرین، پنهان کاری ها و جدل های فرسایشی ...


گاهی نمیتونم جنس علاقه آدمهایی که به واسطه خواستگاری یا معرفی با هم ازدواج می کنند رو درک کنم. حس می کنم بیشتر یه تعهد و بعد کم کم یه عادت شکل میگیره که با علاقه اشتباه گرفته میشه.


در مقام مقایسه ناز و اداها و خواسته های اولیه در این جور ازدواج ها بیشتره و کوتاه اومدن های اولیه برای پا گرفتن زندگی کمتر.  نمیشه گفت دوام کدوم نوع ازدواج بیشتره. اما من شخصاً خوشحالم که عشق قبل از ازدواج رو تجربه کردم. حالا می دونم که چیزی کم ندارم. چون ازدواج واقعا یه هندونه سر بسته است و در دو حالت احتمال شکست وجود داره من حداقل از این تجربه محروم نیستم.

بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم ...

ظاهرا سال جدید شروع خیلی خوبی داره. اول از همه اینکه یه طلب تپل که بهش نیاز دارم داره اگر خدا بخواد وصول میشه. خدا طرف رو خیرش بده اگر به موقع بهم بده خیلی خوب میشه.


از اون طرف هم یه تدریس گرفتم که امیدوارم شروع خوبی باشه و بتونم چتد تا کلاس خصوصی خوب بگیرم. ترجمه هم که مثل همیشه انجام میدم و خدا رو شکر از درآمدش راضیم.


خیلی حس خوبیه وقتی تو خنکای خونه نشستی و از خودت و کارایی که کردی راضی هستی. امیدوارم ده روز دیگه که نتایج دکترا میاد از خودم راضی باشم. هرچند که من به درس خوندن ادامه میدم. اصلا درس رو به خاطر خودش دوست دارم. تازه دارم لذت می برم.


باید شروع کنم دوباره فیلم ببینم. راستی اونایی که فیلم های پر طمطراق و لباس های فاخر و دکوراسیون این جور فیلم ها رو دوست دارن حتما آنا کارنینا رو ببیننن. مسلما به پای خوندن رمانش نمیرسه اما من عاشق دیدن تصاویر زندگی اشرافی هستم و این یکی هم اشرافیت روسیه رو به تصویر میکشه. داستان غم انگیز زندگی آنا کارنینا.

امسال

سرماخوردگی و گلو درد و سرگیجه کشت من رو. بعد از مدت ها مجبور شدم سرم وصل کنم. فک کن. فشارم انقدر پایین بود که داشتم می مردم. با این حال یک ذره هم پرهیز نکردم و تا تونستم از ترشی های مامان خوردم. زیاد نتونستم جایی برم و بیشتر تو خونه بودیم. خداییش هم دلم نمیومد مامان رو ول کنم. فقط یه روز دو تایی رفتیم بیرون.


حالا از وقتی برگشتم تبریز خونه با من غریبی می کنه. یا شایدم من با خونه غریبی می کنم. یه حسیه. با این وجود ته دلم خوشحال و امیدوار و با روحیه ام. کتاب هام رو هم با خودم آوردم که ایشا... دور دوم درس خوندن رو هم شروع کنم. دنبال کار هم میگردم. یه سری برنامه دیگه هم دارم که ایشا... همه به موقع انجام میشن. توکل به خدا.


خدا کنه اینبار یه کار درست و حسابی پیدا کنم.

سال جدید

سال نوهمه با تاخیر مبارک.


امیدوارم امسال سال خوبی باشه.یعنی واقعا امیدوارم.


تا جاییکه تونستم همه وبلاگها رو خوندم.


سعی میکنم بیشتر بنویسم.

خود درگیری

بوی شامپو فرش ... بوی تاید ... دست درد ... غذای سرد دیشب ... من و یه دنیا کار ... من و یه دنیا تنهایی ... کتاب ها ... وای کتاب ها که تمومی ندارن ...


من و امید ... من و یه سال نو و یه بهار قشنگ ... من و نو شدن... همین سه تا به همه اون بالایی ها می ارزه


همه تموم کردن من شروع

خسته ام ... خوابم میاد ...