بچه ها مچکریم ...

بابا آدم افتخار میکنه با بچه های تیم ملی میشه هفتاد و پنج ملیون.

کاش دوست های استنلی را من داشتم ...

نمیدونم چند وقته که ننوشتم. نوشتنم نمی اومد. اما حالا حرف زدنم گل کرده. اصلا این وبلاگ یعنی من همونطوری که هستم. هروقت تو دنیای واقعی پر حرف می شم و حرفم شنیده نمیشه به اینجا پناه می آرم.

شبکه نمایش یه فیلمی میده به اسم ظرف غذای استنلی. درباره یه پسر بچه هندی یتیم که به دوستاش نگفته پدر و مادر نداره و مدام نقش بازی می کنه که مادرش نیست که براش غذا بپزه و ... .

چیزی که دلم رو می بره شدت درک و فهم و همکاری بین بچه های هفت هشت ساله است. چقدر قشنگ از هم حمایت می کردن و پشت هم می ایستادن.

چیزی که این روزا خیلی آزارم میده نبودن این پشت گرمی است. نبودن یه دوستی که دوست باشه. که بی منت باشه.


میخوام مفید باشم

سر خودم رو شلوغ می کنم حس بهتری نسبت به خودم دارم. کمتر به خودم گیر میدم و مفید تر میشم.


در راستای پر کردن اندک اوقات فراغت باقیمانده در به در به دنبال کلاس خییاطی می گردم که بعد از ظهر باشه. امیدوارم پیدا کنم.

دوست خوب نعمته


یه بعد از ظهر خوب، با یه دوست خوب. مرسی بسامه. خوش گذشت.

راستی انقدر حرف زدم یادم رفت بگم عاشق عینک دودیت شدم.

امروز


اگر بگم همه چیز خوب راست نگفتم. اما فعلا تصمیم گرفتم به روی خودم نیارم و سعی کنم از وقتم استفاده کنم.


امروز جناب ریی..س ج.م.ه.ور تشریف آورده بود و رسما شهر رو به هم ریخته بود. مجبور شدم کلی پیاده برم چون خیابون ها بسته بود. یه کم غر غر کردم اما بعدش دیدم بهتره از هوای بهاری لذت ببرم والا.


بعد از ظهر کلاس فرانسه دارم استاد هم قد یه دانشجوی فرانسه از ما کار می کشه. حیف که زبان یاد گرفتن رو دوست دارم.