یک روز ...

یک روز رسد غمی باندازه کوه 

یک روز نشاط اندازه دشت 

 

افسانه زندگی همینست عزیز 

در سایه کوه باید از دشت گذشت  

 

الآن من همینشونم، همین عزیز این شعره که متاسفانه نمیدونم شاعرش کیه. خدا استاد خطم آقای منوری رو حفظ کنه. این شعر رو تو کلاس ایشون یاد گرفتم. مرد فوق العاده ای بود با خطی بسیار خوش. اون سالی که شاگردشون بودم روز پدر به هنرجوها یه یا علی خطاطی شده زیبا هدیه داد. وه که بعضی ها چه بزرگوارانه تصاویر خوبی از خودشون به جا میذارن. 

 


از این سری من ...  ها بیشتر مینویسم که بدونید یه همچین آدمی هستم من که تمام درونیاتم رو میریزم رو دوری و از حس هام حرف میزنم. از دلخوری هام و کیف کردن هام.


مقتدرانه برای مصاحبه دعوت نشدم. چنین آدم با روحیه ای هستم من.
بدون اینکه از من تعریف کنید یا بهم بد و بیراه بگید نظرتون رو درباره نویسنده این وبلاگ بگید. البته منظورم همین دو سه تا خواننده گرامیه که برای نوشتن به من انگیزه مجدد دادن. به خصوص سارا (که ترجیح میدادم با اسم واقعی خودشون خطابشون کنم).

نظرات 2 + ارسال نظر
بسامه یکشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:43

ذاتا خواهر اگه پیام نور قبول می شدی که باید فاتحه خودت رو می خوندی.. من تا اینجاش هفتاد کفن پوسوندم... دور اونو خط بکش..
چقدر خوبه که می تونی از حسات حرف بزنی.. من هروقت می خوام حرف بزنم می زنم جاده خاکی.. هیچ وقت نمیشه حس واقعیمو بیان کنم..

منم همینطوری بودم. الان مثل اینکه فشار روم زیاد شده

مریم جمعه 2 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:43 http://mamo88.blogfa.com

نگران نباش خاله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد