-
دکترم نشدیم ....
یکشنبه 31 فروردینماه سال 1393 20:30
خوب من مجاز شدم. امیدوارم حداقل پیام نور قبول بشم.
-
حس بدی دارم ...
چهارشنبه 20 فروردینماه سال 1393 22:16
از دست دادن خیلی حس بدیه. کلا" حس فقدان یا از دست دادن غم سنگینی رو باعث میشه. امروز یه دوست خوب رو برای همیشه از دست دادم. یه دوست که فکر می کردم از تعصب ها و کینه ها به دوره. یه دوست که فکر می کردم یه روح آشناست. کاش این تموم شدن شکل دیگه ای داشت.
-
نیستم
دوشنبه 23 دیماه سال 1392 20:12
اصلاً اومدم بنویسم که من یه افسرده داغونم. که تنهایی رو با تمام وجودم حس می کنم و به شدت غمگینم. که از اینهمه افسردگی رنج میکشم اما توان مقابله باهاش رو ندارم. به شدت و دیوانه وار کار می کنم و ترجمه میکنم. شبا غش می کنم از خستگی و روزی رو می بینم که تموم شده باشم.
-
حس و حساسیت
چهارشنبه 27 آذرماه سال 1392 14:18
حس می کنم خیلی بی خیال شدم. خیلی نسبت به بعضی مسائل خنثی شدم. خودم رو دوست ندارم. اعتقاداتم به باد رفته. یعنی یه جورایی زیر و رو شده. خود الآنم یه کم ترسناکه. خوب اینطوری نبودم. زیادی روشنفکر شدم انگار. این شک ها و فشارهای روحی متوالی کار دستم داده بی حس شدم. تازه می فهمم که بی حسی بده. شاید بعدا بیشتر نوشتم و منظورم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 آذرماه سال 1392 10:49
استادم دکتر علی شریعتی میگه : قرآن کتابی است که نام بیش از 70 سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از 30 سوره اش از پدیده های مادی و تنها 2 سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز ! کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست ... این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند، لایه...
-
یک شب در تبریز
شنبه 16 آذرماه سال 1392 11:39
تبریز سرد، خونه گرم، تولد دلچسب، کادوی ناز، همسرک لپو و مهربون، قدم زدن تو برفا،آشپزی ای که ایندفعه یه معنای دیگه داشت. همه اش یعنی اینکه حالا قدر هم رو بیشتر می دونیم. یعنی اینکه برای رسیدن به روزای بهتر بیشتر تلاش می کنیم.
-
...
سهشنبه 5 آذرماه سال 1392 14:45
صفحه را باز می کنم و می بندم. خیره می شوم. گاهی به حرف های همکارم گوش می دهم که از آخرین باری که دیده بودمش تفاوت زیادی کرده. از درون درد می کشم. دور نیست که از هم دور شویم. تمام زندگی اشتباه کردم و هنوز هم خیره سرانه چموشی می کنم. با خبر باش! اشتباه دیگری در راه است. می ترسم. از خودم .... از تو .... دلم به ماندن رضا...
-
درگیری های فلسفی
دوشنبه 4 آذرماه سال 1392 12:59
در خیالم برای نوزاد نداشته ام قلاب بافی می کنم و به مغزم فشار می آورم که بدانم مادری غریزه است یا یک جبر تاریخی.
-
کاش کسی پارادوکس های مرا حل می کرد
شنبه 25 آبانماه سال 1392 11:20
احساس های متناقضی دارم از خوشحالی و هیجان و امید تا غم سنگین و خفه کننده. خوشالم چون اگر خدا بخواد دارم بر میگردم به امنیت شهر زادگاهم. هیجان دارم چون اگر خدا بخواد و همه چیز خوب پیش بره قرار مرحله جدیدی از زندگیم رو شروع کنم. غمگینم چون مجبورم مدتی همسرک رو تنها بذارم تا شرایط مناسب بشه و اون هم کار مناسب خودش رو...
-
من زنم ... و بر می گردم به تو ...
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 11:38
درد به سرم نیشتر می زند و من بدون عینک سبز انگوریم در نگاه کردن به صفحه مونیتور خیره سری می کنم. همین لحظه دلم می خواست صد خواننده داشتم که با من حرف می زدند و البته ته دلم خوب می دانم که به قدر کفایت مردم دار نیستم. دلم می خواهد زنی باشم که هرگز کودک خودش را به آغوش نکشیده و ابداً احساس پشیمانی نمی کند. در عوض زنی...
-
هیس ...
شنبه 18 آبانماه سال 1392 13:52
شما رو نمی دونم چه طوری فیلم میبینید من اما تو متن فیلم حل میشم. فیلم هیس دخترها فیاد نمی زنند رو هر زنی و هر مادری که دختر بچه داره باید ببینه. فیلم خیلی درد داره اما واقیعیتیه که وجود داره. یک ساعت و نیم دماغ بالا کشیدن و اشک ریختن و یه خانوم و اقایی که با خودشون یه کیسه خوردنی آورده بودن. دوست عزیز یه تحقیقی درباره...
-
موفقیت آمیز بود ...
دوشنبه 13 آبانماه سال 1392 11:19
کنفرانس دیگه. خیلی موفقیت آمیز بود. اول از همه اینکه مشهد عالی بود. امام رضا با تمام وجود من رو طلبید و همه چیز رو جور کرد. بعدش هم اینکه که ارائه مقاله ام در حد قابل قبولی بود. داور از تهران بود. و کار من در این فیلد تنها مقاله کنفرانس بود. اونجا موفق شدم ساریش رو هم ببینم که نامبر وان این رشته است. تازه گفت دلم...
-
من یخ زدم ...
دوشنبه 29 مهرماه سال 1392 15:19
وقتی گرمه آدم بی حاله. وقتی سرده مغزش یخ می زنه. قدرتی خدا بشر هیچ وقت رو به راه نیست. من الان اون یخ زده ام. تبریز این روزا واقعاً سرده. درس خوندنم هم فریز شده. یعنی وقت کمی مونده واسه درس خوندن. فعلاً زدم تو خط زبانشناسی خوندن. تا چه شود. مقاله هم رو هواست. هنوز متن سخنرانیم آماده نشده. یه سری درگیری فکری هم این...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 مهرماه سال 1392 13:09
صدای باد ... آخ صدای بادی که به پنجره ها می خوره دیوانه ام میکنه ... خدایا حالا که این آتش رو به جونم انداختی خودت هم کمکم کن ... من عمیقا میخوام که بر گردم. عمیقا میخوام.
-
یکی من رو از سردرگمی نجات بده ...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 13:26
ای عزیزان دلی که مدام دلم از نداری و بدبختی و اوضاع اقتصادی می زنید. الان من رو از توهم در بیارید که اینهمه مسافرت رو عمه خدابیامرز بنده می رن؟ الان باز تا تعطیلات دیدید بزنید جاده رو بترکونید. هی هم صغری خانم و کبری خانم و آقای همسایه رو دیدید آه و ناله کنید. خلقی حیرانن بخدا. یکیش من. یه مشهد دو روز واسه کنفرانس...
-
من الآن همین رو می خوام
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 20:41
به گمانم در زندگی هر آدمی باید" یک نفر" باشد... مرد و زن بودن ش مهم نیست... فقط باید "یک نفر" باشد... یک آدم... یک دوست... یک همدم... یک رفیق... یک نفر که جویای حال ات باشد... که نگران ات باشد... که تو را بهتر از خودت بشناسد... یک نفر که شماره اش را بگیری و بگویی "حالم بد است"... شنیدن ِ...
-
Le Passe
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 16:12
فیلم گذشته رو نگاه می کنم. هر چی مدت بیشتری از فیلم میگذره کمتر ردی از فیلم های خوب فرهادی رو می بینم. دلم میگیره و به خودم دلداری میدم که ایرادی نداره اینم یه تجربه جدیده برای ایشون. دیروز که فیلمش رو به عنوان کاندید ایرانی اسکار اعلام کردن واقعا لجم گرفت. این فیلم هیچ جاش ایرانی نیست. اگر علی مصفای عزیز رو از فیلم...
-
گنجشکک اشی مشی ...
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1392 20:53
پاییز نوستالژیک هم اومد. بوی خوبی میده دوستش دارم اما بی حالی خورشید یه نخود آزارم میده. کاش من دست از سرزنش کردن خودم بابت اینکه به درجات بالای علمی نرسیدم بر می داشتم. کاش خودم رو می بخشیدم و به جای این حس بد تلاش می کردم موفق بشم. فیلم حوض نقاشی رو دیدم. اونقدری که فکر می کردم جالب نبود اما بازی شهاب حسینی حرف...
-
Despicable me!!!
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 10:22
گوینده اخبار میگه و من هی بیشتر یخ می کنم. دارم نقش یه خانوم خانه دار رو بازی می کنم. منتظرم دوستم زنگ بزنه برم خونه شون سبزی کوکو رو آماده کنم. دارم نقش یه خانوم روشنفکر رو بازی می کنم وقتی درباره مقاله احتمالیم فکر می کنم و مطلب جمع می کنم یا وقتی قرار کلاس بعدی فرانسه رو میذارم. نقش یه کودک رو بازی می کنم وقتی که...
-
نوستالژی
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1392 14:37
روزها که شروع به کوتاه شدن می کنن دلتنگی ها و نوستالژی های من بالا می زنن. شاید دلیلش اینکه که روزای آخر تابستان و اوایل پاییز اومدم تبریز وگرنه که قبلش از دلتنگی خبری نبود. هوا هنوز هم یه نموره گرمه و خیلی بوی پاییز نمیده. این روزا که وقتم خالی تره ضریب دلتنگیم هم بالاتره اما روی هم رفته خدا رو شکر. تنبلی نمیذاره که...
-
خیلی خوشحالم که رفتی ...
یکشنبه 13 مردادماه سال 1392 18:03
ننگ بر تو. ننگ بر تو. امیدوارم رسواییت رو با چشم هام ببینم. وقتی اومدی بیست و سه ساله بودم و پر از امید و امروز که رفتی سی و یک ساله و خسته. من اگر به اندازه تمام این هشت سال اشک بریزم دلم خنک نمیشه. خنک نمیشه وقتی یادم میاد چه کارایی کردی وقتی یادم میاد چه تحقیرهایی رو به خاطر تو، قیافه ات، و رفتارات تحمل کردیم....
-
درد داره؟
یکشنبه 6 مردادماه سال 1392 17:39
خوابم میاد اما خوابم نمیبره واسه همین هم نشستم پست می نویسم و هم زمان به ترس هام فکر میکنم. ترس از کنار گذاشتن باورهام. تا حالا فکر نمی کردم انقدر دردناک باشه. از شهر کتاب یه کاکتوس خریدیم وگذاشنمش پشت پنجره. وقتی می بینم رشد می کنه خیلی حس خوبی بهم دست میده.
-
حس خوب
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 13:49
حس خوب اینکه شاگردا بهت بگن پر انرزی هستی و کلی ازت انرژی می گیرن اینکه بهت بگن سر کلاست خیلی چیزا یاد میگیرن اینکه از گرمای بیرون پناه بیاری به خونه خنک حس بد خوردن به در بسته old reader . چقدر دوست نداشتنیه
-
من و ماه رمضان + اعتراف نامه
دوشنبه 31 تیرماه سال 1392 15:01
-
تصمیم
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1392 08:48
چه خوبه آدم یه وبلاگ داشته باشه و بتونه هر از چند گاهی توش بنویسه. میدونم که خیلی وقته ننوشتم و خیلی از دوستام رو از دست دادم اما میخوام بازم شروع کنم. از کتاب هایی که نخوندم بنویسم و از فیلم هایی که دیدم. از تصمیمم برای اینکه حتما دکترا قبول بشم. سعی می کنم بیشتر به اینجا سر بزنم.
-
بچه ها مچکریم ...
یکشنبه 16 تیرماه سال 1392 07:14
بابا آدم افتخار میکنه با بچه های تیم ملی میشه هفتاد و پنج ملیون.
-
کاش دوست های استنلی را من داشتم ...
یکشنبه 9 تیرماه سال 1392 18:22
نمیدونم چند وقته که ننوشتم. نوشتنم نمی اومد. اما حالا حرف زدنم گل کرده. اصلا این وبلاگ یعنی من همونطوری که هستم. هروقت تو دنیای واقعی پر حرف می شم و حرفم شنیده نمیشه به اینجا پناه می آرم. شبکه نمایش یه فیلمی میده به اسم ظرف غذای استنلی. درباره یه پسر بچه هندی یتیم که به دوستاش نگفته پدر و مادر نداره و مدام نقش بازی می...
-
میخوام مفید باشم
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 22:59
سر خودم رو شلوغ می کنم حس بهتری نسبت به خودم دارم. کمتر به خودم گیر میدم و مفید تر میشم. در راستای پر کردن اندک اوقات فراغت باقیمانده در به در به دنبال کلاس خییاطی می گردم که بعد از ظهر باشه. امیدوارم پیدا کنم.
-
دوست خوب نعمته
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1392 19:07
یه بعد از ظهر خوب، با یه دوست خوب. مرسی بسامه. خوش گذشت. راستی انقدر حرف زدم یادم رفت بگم عاشق عینک دودیت شدم.
-
امروز
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 15:28
اگر بگم همه چیز خوب راست نگفتم. اما فعلا تصمیم گرفتم به روی خودم نیارم و سعی کنم از وقتم استفاده کنم. امروز جناب ریی..س ج.م.ه.ور تشریف آورده بود و رسما شهر رو به هم ریخته بود. مجبور شدم کلی پیاده برم چون خیابون ها بسته بود. یه کم غر غر کردم اما بعدش دیدم بهتره از هوای بهاری لذت ببرم والا. بعد از ظهر کلاس فرانسه دارم...